مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
ای مسیحای دل حضرت زهرا برگرد آه ای مــاه؛ بـه آه دل تــنــهــا بــرگـرد بیتو هر روز هوای دل ما بارانیست بیتو تا صبح فرج خیر در این دنیا نیست گـوشه چـشم ت مـتحـوّل بکند دلها را آنچـنانی که تـوسـل به تو مشکـلها را بوی پیـرآهـنت آمد دل یعـقـوب گرفت حال کنعانی ما سبقت از آشوب گرفت چه جوانها که پس از رفتن تو پیر شدند پیـرهـا هم ز فـراق تو زمینگـیر شدند برنگشتی و جهان از شب ظلمت پر شد روزمان شب شد و نان دل ما آجر شد نیـستی هر شب جـمعه شب احیا داریم صبح تا شب تو نبـاشی شب یلدا داریم سورۀ فـاتحـه؛ ای بـاطن قـرآن برگرد فـتح الله بـکـم، حـضرت بـاران برگرد غُصه این است که فریاد رسی نیست، بیا! دیگر ای یار مجال نـفـسی نیست، بیا! نـکــنـد بــاز نـگــردی و بـمـیــرم آقــا تو فـقـط یـار مـنی، از هـمه سـیـرم آقا خونِ دل خوردن و دلدار ندیدن سخت است گاه و بیگاه فـقط آه کشیدن سخت است تو نـبـاشی بـخـدا بیکـس و کاریم همه دلبـر بـیکـس من! ابـر بـهـاریـم هـمـه سنگ ما را به دلت یکسره میکوبی تو آه آقـای غــریـبـم چــقَــدَر خــوبـی تـو انـتـظـار فـرجت مـرد عـمل میخواهد یک علمدار، و هفتاد و دو یل میخواهد فـصلها بیتو همه سـرد و بِلاتکـلیفـند آسـمانها و زمین هر دو بِـلاتکـلـیـفـند مظـهـر عـدل خـداوند! بیا مهـدی جان میزند فـاطـمه لبخـند، بیا مهـدی جان ای وجــود تـو سـراپـا غــزلِ مــرثـیّـه اشـک و آه تــو شــده داغ دل نــاحـیّـه ساکن کرب و بلا را به چه جرمی کُشتند؟ بدش این بود که با تـیغِ نَبُر میکـشتـند |